ورزنه ای ها

متن مرتبط با «عاشق» در سایت ورزنه ای ها نوشته شده است

عاشقانه ها

  • ســــلام دوستان...     به وبلاگ جدیدم سری بزنید.ممنون...     (همش عاشقانس)   روی عکس زیر کلیک کنید ,عاشقانه,عارفانه,جدید,باحال,زیبا,love,کوتاه,شعر,عشق,عاشق, ...ادامه مطلب

  • من هنوز عاشقم...

  •   من هنوز عاشقم ، آنقدر که می توانم هر شب  بدون آنکه خوابم بگیرد از اول تا آخر بی وفایی هایت را بشمارم و دست آخر همه را فراموش کنم  ,شعر,عاشق,عاشقانه, ...ادامه مطلب

  • من عاشقش هستم

  • وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”. میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” . روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” . من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” . یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم. میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم . نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق, ...ادامه مطلب

  • یک عاشقانه آرام

  • یک عاشقانه آرام ایمان عبدلی اگر که تو هم معتقدی «حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست، برای زنده نگه‌داشتن عشق است» و اگر مثل من فکر می‌کنی که «عاشق یاغی است» پس یاغی شو و از حافظه‌ات کمک بگیر.برای همسرم 22/ 03/ 88 پاراگراف بالا تمام متن تقدیمی من به همسرم بود، متن را بین عنوان کتاب «یک عاشقانه‌ی آرام» و نام نویسنده «نادر ابراهیمی» نوشتم، حدود ده‌سانت فضا داشتم که برای متن من کم بود. به‌ناچار تاریخ را بین نام نویسنده و لوگوی انتشارات روزبهان ثبت کردم. کتاب را کادو‌پیچ تحویل پست دادم تا به آدرس منزل پدری همسرم تحویل بدهند. این اولین هدیه‌ی من بود. در آن شرایط فکر می‌کردم که با این کتاب و محتوایش تاثیر مثبتی روی رابطه‌ام با همسرم خواهم گذاشت، غافل از این‌که...   خب پدر همسرم خیلی موافق وصلت ما نبود و به همین‌خاطر چندماه اول را عقد رسمی نبودیم و رابطه‌ی ما محدود می‌شد به مهمانی‌هایی که دوطرف ترتیب می‌دادند و طبیعتا از ماهی یکی دوبار بیشتر نمی‌شد. پس باید از فضای کتاب بیشترین استفاده را می‌کردم و خیلی از گفتنی‌ها را می‌گفتم. صفحه‌ی دو که شناسنامه‌ی کتاب بود و صفحه‌ی سه هم که مقدمه‌ی نادر ابراهیمی، پس بهترین جا همان صفحه‌ی اول بود. فکرش را هم نمی‌کردم لحظه‌ی تحویل بسته فقط پدرخانمم منزل تشریف داشته باشد و آن جمله‌ی «عاشق یاغی است» مثل کبریتی شود بر انبار باروت...دو روز بعد مادرزن محترم تماس گرفتند که: «پاشو بیا این‌جا!» آن‌قدر شاد بودم که نپرسیدم چرا. فکر می‌کردم ‌آخرسر اعتمادشان را جلب کردم و مجوز رفت‌وآمد صادر شده. کت‌وشلوارم را پوشیدم با پیراهن صورتی، سعی کردم رسمی و مردانه لباس بپوشم همان‌جوری که پدر همسرم می‌پسندید، فرصت مناسبی بود که خودم را در دلش جا کنم.وارد خانه شدم، مقابل در روی مبل نشسته بود. چهره‌ی غضب‌آلودش را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. همان کتاب دستش بود. رنگ زرد و آبی روی جلد را شناختم. طرح زردرنگِ قلب روی جلد را طوری سفت چسبیده بود که انگار جگر دامادش را فشار می‌دهد. از خیالات خوش بیرون آمدم. سکوت خانه آرامش قبل از طوفان بود.«حالا واسه من تدریس یاغی‌گری می‌کنی؟»«نه، خدا نکنه...»صفحه‌ی اول کتاب را مقابل من نگه‌داشت با دندان‌قروچه گفت: «این چیه؟» اشاره‌اش به جمله‌ی «عاشق یاغی است» بود.«این یکی از جملات کتابه. چیز خاصی نیست. سوتفاهم شده.»گرمم شده بو, ...ادامه مطلب

  • متن عاشقانه

  • هميشه آرزوهايت را ياد داشت کن... نه به خاطر اينکه خدا فراموش مي کند.. به خاطر اينکه فراموش مي کني آنچه امروز داري آرزوهاي ديروز توستهیچ کس اشکي براي ما نريخت ...هر که با ما بود از ما مي گريخت ...چند روزي ست حالم ديدنيست... حال من از اين و آن پرسيدنيست... گاه بر روي زمين زل مي زنم... گاه بر حافظ تفاءل مي زنم... حافظ ديوانه فالم را گرفت... يک غزل آمد که حالم را گرفت: ... ما زياران چشم ياري داشتيم... خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم گر نيايی تا قيامت انتظارت می کشم. منت عشق از نگاه پر شرابت می کشم. ناز چندين ساله ی چشم خمارت می کشم. تا نفس باقيست اينجا انتظارت می کشم..... چقدر دوست داشتم يک نفر از من مي پرسيد چرا نگاه هايت انقدر غمگين است ؟ چرا لبخندهايت انقدر بي رنگ است ؟ اما افسوس ... هيچ کس نبود هميشه من بودم و من و تنهايي پر از خاطره . اري با تو هستم .. با تويي که از کنارم گذشتي... و حتي يک بار هم نپرسيدي چرا چشم هايت هميشه باراني است!!!  من يه ماهی كوچولو هستم كه تو قلب شيشه ای تو زندگی می كنم. ميدونی اگه یه روزی دلت بشكنه من ميميرم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها